عاشورا
روشنتر از معراج خون با خود سراغ آوردهام
ای سينه در وا كن كه من هفتاد داغ آوردهام
در من كه میكوبد چنين با با مشتهای آهنين
نعشی كه پيش پای من افتاد تيغی بر جبين
اين كيست چشم چون شبش پاشيد بر ايمان من
ای زخم وا كن در كه میكوبد كسی در جان من
آيا كه خواهد بشنود آواز آوای مرا
میخواهد از هم بگسلد درداستخوانهای مرا
من آمدم تا بگذرم از اشكهای تيغها
من آمدم تا سر نهم بر انتهای تيغها
من از گذار بادها از اوج فرياد آمدم
من از فرات از شاهد دستی كه افتاد آمدم
با من در اين طوفان خون هر گل شقايق میشود
بر روی دست غيرتم ششماهه عاشق میشود
اينت عصا اعجاز كن برخيز ای موسای من
اينك سپيد حنجرت اينك يد بيضای من
زيباترين پايان من بر كن چراغ خنده را
با مهر خونت ختم كن اين آخرين پرونده را
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵ ساعت 13:18 توسط محمد ایسوند نبوتی
|
با سلام